تا همیشه



اصلا نمی فهمیدم چرا فکر می کنه خودش نبودن، ما رو بیشتر به هم وصل می کنه. من خودشو دوست داشتم.

حالا بعد دو سال از دو سال بودن توی یه رابطه ی هزاران چرا و بالاخره فهمیدن اینکه چطوری دنیا رو می دید، یکی بیاد مهسای قدیمی رو پیدا کنه باز.

یکی بیاد به من بفهمونه که حالا چرا فکر می کنی خودت نبودن بیشتر تو رو به اونکه دوست داری نزدیک می کنه؟

اگه قراره تو، تو باشی. توی رابطه ای باشی که شکوفا شی و بیشتر و بیشتر خودتو کشف کنی. چرا چیزی جز خودت بودن باید به اون سمت تو رو هدایت کنه؟

نباید. و نمی کنه.

غرق می شی باز توی بایدای مسخره ی اجتماعی و این و اون!

جایی که جای فهم نیست. جای زندگی رو زندگی کردن نیست.

 


همون قدر که تنبیه چیز ناخوشایندیه، تشویق هم هست. احساس خوبی بر می انگیزه، و همین باعث می شه که اشتباه بودنشو نفهمیم.

مسیله اینه که باید متوجه بود که به آدما نباید جهت داد، بذاریم راه خودشونو برن. حالا چه خوشایند ما باشه و چه نباشه.

یه مسیله دیگه هم اینه که شاید باید تمام این قضایا رو به پای گوینده گذاشت. در واقع گوینده داره با احساساتش دست و پنجه نرم می کنه در اون لحظات. و خب به شنونده ربطی نداره جز اینکه اگه بخواد در کنار گوینده و احساساتش قرار بگیره. که باااز، اینم مشکل داره. چون اینم می شه دخالت توی احساسات گوینده. اینه که، دست از سر آدما برداریم، بله :دی


تا اینجای کار اینا مهم بودن برای رسیدن به مهسای با کیفیت:

احساس کن و احساستو بفهم،

تنها شو و با خودت وقت بگذرون.

تمام اون چیزایی که حالتو خراب می کنن، حذف کن.

اون چیزایی که حالتو خوب می کنن به زندگی اضافه کن: مثلا پادکست های خوب، کتابی درش روح زندگی آواز می خونه، آدمایی که روح زندگی دارن از راه دور.

 

در کل هم خودت می فهمی که چه کاری واقعا درست و چه کاری از اضطراب یا به هر حال یه منبع مخرب داره هدایتش می کنه.


توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.

فهم کردن بدون کلمه!

و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.

 

تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟

 

اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.

وی، 14 سال پیش  تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد. 

حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.

باید کلمه را فهمید.


همه ی آدما، insecurity هایی دارن. حتی توی حوزه تخصصی خودشون! مثلا ممکنه supervisorت باشه، مامانت باشه، یا هر ارتباط اجباری دیگه، که جلو کاراتو بگیره چون از یه چیزایی می ترسه. 

یعنی می گم اینقدرا روی کسی حساب نکن. اینکه خدا وجود داشته باشه و بری ازش بپرسی چی کار کنم، خب خیلی راحت می کنه زندگی رو. ولی وما هم چنین خدایی وجود نداره. حتی توی مسیله های ساده تری از زندگی، مثل research !


نمی دونم که مشکل اینه که با ناخوشایندی ها رو به رو شدم که از کار افتادم و ازشون فاصله بگیرم مشکل حل می شه وقتی برگردم؟

یا اینکه نه! باید بمونم توی دل ناخوشایندی ها و اونجا حلشون کنم تا درست شه همه چیز؟

خیلی سوال سختیه. بستگی داره ناخوشایندیه چی باشه دقیقا. شایدم بستگی نداره. ولی باید دقیق دونست که مشکل چیه تا بشه حلش کرد.

امروز چقدر روز نارنجی و کِرمی ایه.

این حالو دوست ندارم.


 

جان منست او هی مزنیدش

آن منست او هی مبریدش

آب منست او نان منست او

مثل ندارد باغ امیدش

باغ و جنانش آب روانش

سرخی سیبش سبزی بیدش

متصلست او معتدلست او

شمع دلست او پیش کشیدش

هر که ز غوغا وز سر سودا

سر کشد این جا سر ببریدش

هر که ز صهبا آرد صفرا

کاسه سکبا پیش نهیدش

عام بیاید خاص کنیدش

خام بیاید هم بپزیدش

نک شه هادی زان سوی وادی

جانب شادی داد نویدش

داد زکاتی آب حیاتی

شاخ نباتی تا به مزیدش

باده چو خورد او خامش کرد او

زحمت برد او تا طلبیدش

 

مولانا


شما خودتو بکش! کی بهتره از کی؟ هیــــــــــــــــــــــچ کس! یه درصد فکر کن بتونی بفهمی! بعد حالا فهمیدی، که چی؟

چی کار می خوای کنی باهاش؟

 

Totally useless and nonsense (as far as I can see) l

بعد، در روز حقیقت، ببین اونکه بدتر از تو بوده در ظاهر، با توجه به شرایطش خیلی بهتر از تو بوده. یعنی اگه تو رو جای اون می ذاشتن، خیلی بدتر می شدی.

جای این کارا، برو خودتو بساز! که وقت تنگ است! که می خوای نور شی. پرواز کنی بالای آسمونا! مهساسازی در حال انجام.

 

راهنمایی: مثلا یکی که توی یه کشور کاملا بی دین به دنیا اومده، با اونکه توی یه کشور مسلمون به دنیا اومده یکیه؟

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

یادداشتهای من Modern Cpp gingarna youxiangdaohangye وب نوشت عروسک مای مانهوا استودیو ۷۳ رضا پورکریمان